نویسنده: دکتر مظفر نامدار (1)




 

 

انقلاب فرهنگی: فهم خطا از تحول

وقایع پس از رحلت امام خمینی (رحمه الله) نشان داد که فهم اولیه از مفهوم «تحول در علوم انسانی» در دوران انقلاب فرهنگی و دهه 1360 تا چه حد اشتباه و پرمساله بوده است. اولین کسی که به این نکته توجه کرد مقام معظم رهبری بودند که در آن زمان ایده تحول در علوم انسانی را مطرح کردند. ایشان معتقد بودند که با ساختار و محتوای فعلی علوم انسانی، انقلاب به جایی نمی‌رسد، زیرا انقلاب یک انقلاب فرهنگی بود که به توانایی‌ تولید فرهنگ نیاز داشت. در آن زمان به دکتر «مهدی گلشنی» - عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی - ماموریت داده شد تا طرحی برای تحول در علوم انسانی تهیه کند. وی پس از بررسی اظهار کرد که برای رسیدن به تحول موردنظر رهبر انقلاب، به اطلاعات جدید نیاز است، زیرا اطلاعات فعلی غنی و به روز نیست و به دوره ابتدایی انقلاب تعلق دارد. در انتهای این گزارش، دکتر گلشنی پیشنهاد تأسیس «شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی» را مطرح کرد. این شورا قرار بود با بررسی منابع موجود در حوزه علوم انسانی، وضعیت فعلی این حوزه را مشخص کند.
این شورا بر حوزه‌هایی مانند متنون درسی، اساتید و برنامه‌های درسی متمرکز شد و طی سال‌های 1374 تا 1384 در کنار هسته اولیه شورا، 12 گروه تخصصی برای بررسی رشته‌های مختلف شکل گرفت. مشخص بود که نمی‌توان تا ابد به تحقیقات ادامه داد و باید نتیجه تحقیقات به زودی مشخص شود. در جمع بندی تحقیقات مشخص شد که عمق فاجعه بسیار عمیق است و در این شرایط اصلاً امکان ایجاد تحول موردنظر وجود ندارد، مخصوصاً اینکه جناح چپ بر دانشگاه‌ها سیطره پیدا کرده بود.
جناح چپ اگرچه صورتی مذهبی دارد، اما در ماهیت، سکولار است. جریان سکولار برای تثبیت جایگاه خود در دانشگاه‌ها نیاز داشت اساتید جدیدی را جایگزین اساتید قدیم کند. به همین دلیل آقای هاشمی رفسنجانی در دوران ریاست جمهوری خود، گروهی از دانشجویان همسو با تفکرات خود را، بدون هیچ ضابطه و قاعده‌ای برای تحصیل به خارج از کشور فرستاد. مقصد آن‌ها عموماً کشورهایی مانند انگلیس، فرانسه، استرالیا و کانادا بود. بعضی از این دانشگاه‌ها نیز متعلق به آمریکا بودند که در کشورهایی مانند کانادا و استرالیا تاسیس شده بودند. در زمانی آقای هاشمی تنها در یک دوره، 2500 دانشجو به این روش بورسیه شدند که اسناد آن در کتاب‌هایی که توسط خود این افراد نوشته شده است، وجود دارد. اغلب افرادی که بعدها مسئولیتی پیدا کردند یا در حال حاضر سمتی دارند، از جمله رئیس جمهور فعلی، به این دوره تعلق دارند. اطلاعات نشان می‌دهد که هیچ ضابطه‌ای برای انتخاب آن‌ها وجود نداشته و اغلب آن‌ها توسط شخص آقای هاشمی معرفی شده‌اند. حتی وزیر علومی که در ابتدای ریاست جمهوری آقای روحانی ادعای پیگیری بورسیه‌های غیرقانونی را داشت، یکی از همین افراد بود. «حمیدرضا جلایی پور» در کتاب «جنبش‌های سیاسی ایران» تعداد این افراد را 2500 نفر ذکر کرده و به نام برخی از آن‌ها اشاره کرده است.
شاید نتوان این اقدام را مستقیماً به شخص آقای هاشمی نسبت داد، زیرا اصولاً شکل مدیریت ایشان باز و شاید عمق این فاجعه برای وی مشخص نبوده است. در حقیقت، ساختار وزارت علوم به همراه جریان همراه آقای هاشمی به دنبال گسترش بورس‌های تحصیلی در خارج از کشور بود و اغلب افرادی که از آن بهره‌مند شدند، وابسته به جریان چپ بودند. بورسیه شده‌ها موظف بودند پس از بازگشت به ایران، در بدنه وزارت علوم پخش شوند و کنترل آن را در دست بگیرند. دلیل حساسیت بسیار زیاد نسبت به مساله بورسیه‌ها همین بود. آن‌ها از طرفی می‌دانستند که بعدها در صورت قدرت گرفتن جناح مخالف با همین مساله مواجه خواهند شد و به همین دلیل به کادر و نیرو نیاز داشتند.
بورسیه‌های دوره آقای هاشمی اولین نقطه تشکیل «مافیای هیأت علمی» بود. روند اعزام دانشجو به خارج در دوره‌های بعدی نیز ادامه پیدا کرد. زمانی که من در سال 1390 عضو هیأت جذب پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بودم. عده‌ای از این افراد تحصیلات خود را به پایان رسانده و متقاضی جذب در دانشگاه‌ها بودند. تحقیقات در مورد دانشجویان بورسیه شده در خارج کشور نشان می‌دهد که هر کدام از آن‌ها نقشی در جریانات تیر 1378 داشتند و آقای «سید محمد خاتمی» برای تقدیر از این نقش، آن‌ها را برای تحصیل به کشورهای خارجی فرستاده بود. هیچ کدام از آن‌ها حتی در امتحانات اعزام دانشجو شرکت نکرده بودند. در حقیقت، به مدت 16 سال این جریان تا حد ممکن به تربیت نیرو پرداخت که حتی بسیاری از آن‌ها هنوز به ایران بازنگشته‌اند.

دانشجویان دیروز، مسئولان امروز

این جریان حتی در دوره اول ریاست جمهوری آقای «محمود احمدی‌نژاد» نیز ادامه داشت، زیرا او متوجه وجود چنین جریانی نبود. در دوره دوم ریاست جمهوری وی، مساله برای دولت روشن شد و در دولت دهم به همان شیوه‌ای عمل شد که در دو دهه گذشته جناح سکولار به آن عمل می‌کرد. عده ای انتخاب شدند و بدون طی مراحل رسمی وزارت علوم برای تحصیل در خارج از کشور بورسیه شدند. اکنون هم در جناح چپ و هم در جناح راست می‌توان افرادی را دید که با این چارچوب تحصیل کرده و به ایران بازگشته اند.
حتی رئیس جمهور دکتر «حسن روحانی» به همین روش تحصیل کرده است. او همیشه کارمند رسمی دولت یا نماینده مجلس بوده و نمی‌توانسته برای تحصیل به خارج از کشور برود. حتی بعضی از مسئولان فعلی که کارمند وزارت امورخارجه بودند، در دوران کارمندی تحصیل کرده‌اند. بنابراین، تحقیقات ما نشان داده که علاوه بر حاکمیت بدنه قدیمی جریان سکولار بر دانشگاه‌ها، بدنه جدید نیز به آن پیوسته‌اند. مشخص بود این یک فاجعه در حوزه علوم انسانی است که به زودی تبعات خود را نشان خواهد داد. در پایان تحقیقات پیشنهاد شد که برای جمع‌بندی، یک کنگره برگزار شود و در این کنگره وضعیت واقعی علوم انسانی در ایران مشخص شود. برگزاری اولین کنگره ملی علوم انسانی در سال 1385 نتیجه این پیشنهاد بود. نتیجه ده سال تحقیق در زمینه علوم انسانی در ایران نشان داد که اگرچه علوم انسانی در حال تحول است، اما این تحول در راستای تولید انسان هم تراز با جمهوری اسلامی نیست، بلکه به تولید سکولارهای مدرن با ابزار جدید و توانایی‌های جدید می‌انجامد که از آن‌ها برای جایگزینی سکولارهای قدیمی و از کارافتاده استفاده می‌شود. هم متون درسی و هم اساتیدی که جذب ‌می‌شدند بیانگر صحت این نتیجه بودند. البته تعداد بسیار اندکی از اساتید متعهد و خوب نیز در این دوره جذب شدند که به دلیل تعداد که، قابلیت تبدیل شدن به جریان را نداشتند. در حالی که طرف مقابل جریان غالب بود، اساتید متعهد به شکل جزیره‌های دوره افتاده از هم عمل می‌کردند و هر از چند گاهی صدایی از آن‌ها شنیده می‌شد، اما توانایی تبدیل شدن به یک جریان را نداشتند، زیرا به آن‌ها اجازه اتحاد و تشکیل جریان داده نمی‌شد. در آن دوران مکانیزم‌های جدیدی مانند مکانیزم ترفیع و ارتقاء یا مقالات ISI در دانشگاه‌ها ایجاد شد که مشکلی بر مشکلات اضافه نمود.
جلایی‌پور در تحلیل جریان‌های اپوزیسیون فعلی به حلقه‌های مختلفی اشاره می‌کند که یکی از این حلقه‌ها همان 2500 نفری بودند که در دوران آقای هاشمی بورسیه شدند و خود وی هم یکی از آن‌ها بود. این اساتید پس از بازگشت به ایران در بدنه وزارت علوم منتشر شدند و خود بازتولید کردند که این بازتولید تا دوره اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد ادامه داشت. در دوره دوم، این روند دچار مکث شد. افرادی که توسط وزارت علوم دولت دهم برای تحصیل در خارج برگزیده شده بودند، پس از بازگشت باید در دانشگاه‌ها و مراکز مدیریتی مورد استفاده قرار می‌گرفتند و این تهدیدی برای سیطره جریان سکولار بود. در فضای آکادمیک فعلی امکان نفوذ به نشریات و تشکیلات جریان سکولار وجود ندارد. یک استاد متعهد و انقلابی شاید هرگز نتواند ترفیع بگیرد. جریان سکولار می‌ترسد که در صورت ورود افراد متعهد به هیأت‌های علمی، استبداد مطلقه سکولارها به هم بریزد. جریان چپ در وزارت علوم و هیأت‌های علمی دانشگاه‌ها یک «مافیای مطلقه» تشکیل داده است. به همین دلیل دولت‌های وابسته به جناح چپ حساسیت زیادی نسبت به وزارت علوم دارند، در حالی که این حساسیت در مورد وزارت‌خانه‌هایی مانند بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بسیار کمتر است.

نجات علوم انسانی ممکن است؟

تغییر این شرایط تاوان زیادی به همراه خواهد داشت. نظام آموزشی در ایران به هیچ عنوان در دستان نظام جمهوری اسلامی نیست. تا هر زمانی که فکری برای حل این وضعیت نشود، سیطره جریان فعلی گسترش بیشتری خواهد یافت و قالب‌های جدید تولید خواهد کرد. در انتهای این خط باید دوباره از یک انقلاب فرهنگی جدید سخن گفت، اما نتایج آن انقلاب نیز از همین لحظه مشخص است. همین جریان دوباره مانند انقلاب فرهنگی اول به سردمداران انقلاب فرهنگی تبدیل خواهند شد، مانند «عبدالکریم سروش» که آمده بود تا با «دگماتیسم نقاب‌دار» مبارزه کند که در واقع «مبارزه با خویشتن» بود. او سردمدار ایدئولوژی‌های شیطانی بود، اما با شعار مبارزه با دگماتیسم نقاب‌دار و ایدئولوژی‌های شیطانی پای به میدان گذاشت.
برآوردها همچنین نشان می‌داد دانشگاه‌های علوم انسانی ایران که بعد از انقلاب به دانشگاه علوم انسانی تبدیل شده بودند، از ابتدای تأسیس بنای تولید علوم انسانی نداشته‌اند. در حقیقت قرار نبود که آن‌ها تولید کنند، بلکه قرار بود مصرف کننده باشند. از زمان رضاخان، پیکره این تشکیلات به همین نحو شکل گرفته بود. مصرف کننده دغدغه‌ای برای تولید علم ندارد، بلکه پول نفت را خرج خرید علم می‌کند. با این پول، دانشجو را برای یادگیری آن علم و وارد کردن آن به کشور، یا اساتید را تحت عنوان فرصت مطالعاتی به دانشگاه‌های خارجی می‌فرستد تا آن علوم را به ایران وارد کنند. در این نگاه، اصولاً قرار نیست که در ایران هسته‌های مطالعاتی و علمی تشکیل شوند.

یک سوال بدون پاسخ

اگر از هر متفکر غربی پرسیده شود که علوم انسانی شما از چه چیزی حفاظت می‌کند، پاسخ «مدرنیته» خواهد بود. در غرب کاملاً مشخص است که چرا از علوم انسانی حمایت می‌شود. باید از مدافعان علوم انسانی موجود در ایران یک سوال مهم و اساسی پرسید: علوم انسانی شما از چه چیزی دفاع می‌کند و چه چیزی را بسط و نشر می‌دهد؟ مجموعه‌ای که تحت عنوان علوم انسانی از دوران متوسطه تا دانشگاه تدریس می‌شود حافظ چیست؟ افرادی که معتقدند این مجموعه علمی و «غیرایدئولوژیک» است باید به این سوال پاسخ دهند. امثال افرادی که معتقدند علوم سیاسی در حال ایدئولوژیک شدن بود، اما جلوی آن را گرفته‌اند باید به این سوال‌ها پاسخ دهند. آیا علوم انسانی در ایران حافظ مدرنیته است؟ چه افرادی که در داخل وزارت علوم حضور دارند و چه آن‌هایی که خارج از آن و در بستر اجتماع و حوزه‌هایی مانند سینما و هنر به تولید محصولات مشغول هستند، باید به این سوال پاسخ دهند که از چه چیزی دفاع می‌کنند؟ این پرسش در غرب پاسخی جدی، محکم و یکپارچه دارد که از ابراز آن احساس ترس و شرم نمی‌شود. آن‌ها ایستاده‌اند که از تمدن غربی که نماد فعلی آن مدرنیته است دفاع کنند. آن‌ها با افتخار اظهار می‌کنند که از دست‌آوردهای مدرنیته مانند دموکراسی، حقوق بشر، اقتصاد، سرمایه داری و ... حفاظت می‌کنند. آیا اصحاب علوم انسانی در ایران نیز با افتخار چنین ادعایی می‌کنند؟
اینجاست که ناکارآمدی علوم انسانی در ایران مشخص می‌شود، زیرا این پرسش، پاسخ روشنی ندارد. نه اساتید دانشگاه‌ها می‌توانند به این پرسش پاسخ دهند و نه وزارت علوم می‌تواند وجود این دستگاه‌های عریض و طویل را توجیه کند. علوم انسانی مانند سایر علوم به آزمایشگاه و کارگاه نیاز ندارد، بلکه یکسری افراد حرّاف مانند «صادق زیبا کلام» در آن وجود دارند که به رغم نداشتن تخصص در زمینه علوم انسانی ساعت‌ها در مورد آن حرف می‌زنند. حتی تحصیلات دانشگاهی آقای زیباکلام رابطه‌ای با علوم انسانی ندارد. او از دانشگاه ناشناخته صلح شناسی مدرک دکترایی در زمینه انقلاب اسلامی دریافت کرده است. مردم باید بدانند که این افراد از چه چیز محافظت می‌کنند، زیرا اگر بدانند، بهتر با این حوزه ارتباط برقرار می‌کنند.

علوم انسانی در ایران تعریف ندارد

عدم تحول در علوم انسانی در ایران ناشی از ناتوانی این حوزه از تعریف خویش است. زمانی که توان تعریف خویشتن وجود نداشته باشد، امکان تولید محصولات عینی وجود نخواهد داشت. آسیب دیگر در ناتوانی تعریف خویشتن این است که مرزها مشخص نخواهد شد و دست اندرکاران حوزه علوم انسانی مجبور می‌شوند در سایر حوزه‌ها نیز مداخله کنند، بدون اینکه تأثیر مثبتی در آن‌ها داشته باشند. یکی از محصولات این سردرگمی، افسانه «میان رشته‌ها» است. هزینه زیادی صرف تولید، طراحی و بهره‌برداری از میان رشته‌ها می‌شود که خروجی آن‌ها تناسبی با هزینه‌های صرف شده ندارد. در دوره اول ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد عده‌ای با خوشحالی اعلام کردند که بش از 200 رشته جدید تأسیس کرده‌اند. سوال اینجاست که این رشته‌ها به چه چیز پاسخ می‌دهند؟ پس از صرف این میزان هزینه، چه نتیجه مطلوبی حاصل شده است؟ نکته دیگر در مورد عدم تحول در علوم انسانی، نبود تداوم در اجرای طرح‌هاست. طرح‌های این حوزه بیشتر به صورت سلیقه‌ای برنامه‌ریزی می‌شوند و در صورتی که وزیری از طرح پیشین استقبال نکند، اجرای آن متوقف خواهد شد.
در مساله تحول در علوم انسانی باید به یک سوال مبنایی پاسخ داده شود: اصولاً چرا به علوم انسانی نیاز است؟ علوم انسانیِ متحول شده باید به چه نیازی پاسخ دهد؟ با نگاهی به پاسخ‌هایی که داده می‌شود می‌توان نتیجه گرفت که پاسخ درستی برای این سوال وجود ندارد. همه معتقدند که باید تحول صورت گیرد، اما زمانی که از چرایی این تحول پرسیده می‌شود، پاسخی وجود ندارد. نمونه این نقصان را می‌توان در کارهای صورت گرفته در شورای تحول و ارتقای علوم انسانی به سرپرستی دکتر «غلامعلی حداد عادل» دید. این مجموعه معتقد است باید تغییرات جدید را به صورت دستوری و از بالا به پایین ابلاغ و اجرا کرد. آیا در چنین شرایطی تحول محقق خواهد شد؟ آیا سبک زندگی در جامعه با چنین اقدامی اصلاح می‌شود و در نهایت انسانی در تراز با جمهوری اسلامی خواهیم داشت؟ ایا غرب نیز به همین روش انسان هم تراز مدرنیته تولید کرده و می‌کند؟ این برداشت بسیار ساده لوحانه است و متأسفانه افرادی که اینچنین فکر می‌کنند، خود یکی از موانع اصلی تحول در علوم انسانی هستند. این مشکل ریشه دربرداشت اولیه اشتباه از مفهوم تحول دارد.

کتب کمک درسی؛ مدرک نقص نظام آموزشی

نظام آموزش ابتدایی و متوسطه ایران غلط و متعلق به دوران رضاخان است. اگرچه کتاب‌ها تغییر کرده‌اند، اما نظام تغییر چندانی نداشته است. رضاخان قصد داشت افرادی با سواد خواندن و نوشتن تربیت کند که فقط می‌توانند کارکرد دکمه‌های صنایع مونتاژ را تشخیص دهند؛ یعنی حداقل سواد. در این فرایند شخص باید یکسری مطالب را حفظ می‌کرد و برخی مطالب دیگر به او طی پنج سال تزریق می‌شد. این نظام در ایران باقی ماند و در حال حاضر با حضور پدیده‌های جدیدی مانند مدارس غیرانتفاعی، حتی بدتر از گذشته شده است. در این مدارس تمام زمان مفید دانش‌آموز در مدرسه گذرانده شده و زمان و انرژی دیگری برای پرورش و فکر کردن وجود ندارد. شاهد نواقص این سیستم نیز وجود این خیل عظیم از کتاب‌های کمک آموزشی است که توسط موسساتی مانند «قلم چی»، «گاج» و ... منتشر می‌شوند. وجود کتاب‌های کمک آموزشی به دلیل نقص در آموزش است. اگر نظام آموزش ابتدایی، متوسطه ودبیرستان در ایران نظام مطلوبی است، چگونه می‌توان وجود چنین پدیده‌هایی را توجیه نمود؟
دانش آموز به دلیل نداشتن زمان و انرژی کافی برای مطالعه کل کتاب، به مطالب کپسولی کتاب‌های کمک آموزشی پناه می‌برد و متأسفانه نه تنها در دوره تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دبیرستان، بلکه در دوران دانشگاه نیز این طرز فکر و شکل از یادگیری در دانشجویان ادامه پیدا می‌کند. حتی آزمون دوره دکترا نیز به صورت تستی برگزار می‌شود. در دوره دکترا به دانشجو جزو داده می‌شود. از این بدتر وجود ندارد. قاعدتاً باید در دوره کارشناسی ارشد آشنایی با منابع و متون صورت گیرد و در دوره دکترا دانشجویان منابع را شخصاً تحلیل و بررسی کند. بنابراین، نقطه ضعف اصلی در نظام آموزش متوسطه قرار دارد که البته نباید انتظار تغییر سریع و آنی آن را داشت. اگرچه در این 30 سال زمان مناسبی برای دگرگونی وجود داشت، اما به دلیل وجود مقاومت‌های زیاد این دگرگونی رخ نداده است. اکثر افرادی که از سودهای کلان موجود در تولید کتاب‌های کمک آموزشی بهره می‌برند، مسئولین آموزش و پرورش هستند. اولین مدارس غیرانتقاعی توسط وزیر فعلی آموزش و پرورش تأسیس شد که در آن زمان معاون آقای نجفی بود. او یکی از اولین سهامداران مدارس غیرانتفاعی است که با نام مدارس «عترت» در تهران تاسیس شدند. طبیعتاً شخصی از این سودهای کلان چشم پوشی نمی‌کند و اگر مسئولیتی در این زمینه پیدا کند، به این جریان دامن می‌زند، نه اینکه فضا را خراب کند.

سرطان علوم انسانی ایران

حضور افراد غیرمتخصص در این زمینه از دیگر مشکلات عدم تحول در علوم انسانی است. به عنوان مثال افرادی که مهندسی مکانیک ماشین‌های درون سوز داشته، ولی سر از علوم انسانی درآورده و کتاب در مورد جریان شناسی فرهنگی می‌نویسند، یا دندان پزشکی که از عدالت اجتماعی اسلام سخن می‌گوید، یا مهندس راه و ساختمانی که رهبر نهضت آزادی بخش می‌شود. این مساله نشان دهنده یک نقص بزرگ در سیستم است که چنین افرادی در آن حاضر هستند. هر شخصی باید در جایگاه خود قرار گیرد. همانطور که رشته‌های دیگر دارای استاندارد خاص خود هستند، علوم انسانی نیز باید استاندارد مخصوص به خود را داشته باشد.
این مصیبت علوم انسانی ناشی از مریض بودن آن است. چرا اجازه صدور مجوز ساخت یک بنا در اختیار یک تحصیل کرده علوم انسانی قرار نمی‌گیرد، اما به شخصی که دکترای آزمایشگاهی دارد، اجازه نظریه‌پردازی در مساله قبض و بسط داده می‌شود؟ دلیل این مساله وجود استانداردهای مشخص در سایر رشته‌هاست و این یکی از معضلات بزرگ علوم انسانی است. اگر در حوزه مهندسی یا پزشکی شاهد حضور یک متخصص علوم انسانی باشیم، باید به سلامت آن حوزه شک کرد. عکس این معادله نیز صادق است. «تخصصی شدن» در رشته‌هایی مانند مهندسی و پزشکی کاملاً پذیرفته شده است، اما وقتی سخن از انسانیت انسان، دین، اعتقادات و چارچوب فکری افراد به میان می‌آید، افراد غیرمتخصص نیز تئوری پرداز می شوند. اینکه در حوزه علوم انسانی صاحبنظران علوم انسانی دیده نمی‌شوند و یا حوزه فرهنگ توسط یک پزشک اداره می شود، نشانه مریض بودن این حوزه است.

راه خروج از رکود علوم انسانی

باید در مورد جریان‌هایی خارج از چارچوب جریان سکولار مطالب متعددی نوشته و آن‌ها را تحت فشار قرار داد، تا متوجه شوند که تحت نظر هستند و اقدامات آن‌ها دیده می‌شود. این کار حداقل می‌تواند سرعت آن‌ها را بگیرد، زیرا 30 سال کسی وجود نداشت با این جریان مبارزه کند و آن‌ها یکه تاز بودند. متصل بودن بدنه علمی یک کشور به نظام آن، یک سرمایه به شمار می‌رود. برای ایجاد این اتصال می‌توان یک راه پیشنهاد داد: جمهوری اسلامی باید نظام آموزش عالی را پولی کرده و از حمایت مالی خود خارج کند. باید در نظام آموزش متوسطه، مدارس غیرانتفاعی تعطیل و تحصیل در این مقطع در تمام نقاط ایران رایگان شود. به جای برگزاری کنکور برای ورود به دانشگاه، باید آزمون ورودی به مدارس برگزار شود و کنکور از مراحل ورود به دانشگاه حذف گردد. اکثر کشورهای غربی به همین روش عمل می‌کنند. در حال حاضر، دانشگاه‌های ایران نیروی فکری مورد نیاز دانشگاه‌های غرب را تولید می‌کنند.
دانشگاه‌های ایران در دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد به دانشجویان به صورت رایگان آموزش می‌دهند، سپس آن‌ها را در ویترین المپیادها قرار می‌دهند تا دانشگاه‌های غربی آن‌ها را شکار کنند. در حقیقت، این مردم ایران هستند که برای تامین نیروی دانشگاه‌های اروپا و آمریکا هزینه می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1. نویسنده، جریان شناس و استاد دانشگاه، سردبیر فصل‌نامه‌های «15 خرداد» و «مدرسه اسلامی علوم سیاسی»، مولف کتاب‌‌های «بهائیت آنگونه که هست» و «رهیافتی بر مبانی و مکتب‌ها و جنبش‌های سیاسی شیعه در 100 سال اخیر» است. او دبیری «شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی» و «کنگره ملی علوم انسانی» را بر عهده داشته و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.

منبع مقاله :
مجله فرهنگ و علوم انسانی عصر اندیشه شماره هفتم